۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

مشقٍ زندگی

آخرین باری که دیده بودمش، جمعه ی هفته ی گذشته بود. مثل همیشه مهربان و دوست داشتنی جواب سلامم را داد و مرا بوسید. با ژاکت قهو ه ای اش توی تراس نشسته بود و چایی می خورد. شاهنامه روی میز بود و دفتر همیشگی اش. همان که همه چیز را تویش می نویسد تا یادش نرود. کیفم را گذاشتم روی میز و دستم را به طرف صندلیی که به میله ها تکیه داده بود، دراز کردم. به آرامی پاهایش را از روی صندلی جلویی پایین آورد تا همان جا بنشینم. من هم نشستم. از اوضاع و احوال که پرسید، گفتم همه چیز خوب است. با دقت به چشم هایم نگاه کرد تا مطمئن شود به خاطر دل گرمی او نمی گویم و واقعن خوبم. این طور وقت ها بیشتر دوستش دارم؛ دقیق است و مهربان تر. دستش را گرفتم و همان طور که آرام آرام نوازشش می کردم، با شیطنت گفتم: "برایم رستم و سهراب می خوانی؟"
دلم برای شعر خواندنش تنگ شده بود. قشنگ می خوانَد و درست. با حوصله هم کلمه ها را برایت می شکافد تا خودت به معنی برسی.
با لبخند ملیحی گفت:"حتمن." دفترش را که خواست ببندد، پرسیدم: "شروین- پسر خاله ی 8 ساله ام- این جا بوده؟ برایت شعر نوشته؟" خندید و جواب داد: "نه، دارم با دست چپ تمرین می کنم. می خواهم با هر دو دست بنویسم."
یاد بچگی هایم افتادم. همیشه وقتی معلم دیکته می گفت و من جا می ماندم، با خودم عهد می بستم نوشتن را با دست راست هم یاد بگیرم تا این طور وقت ها خسته نشوم و کم نیاورم.
لبخند زدم و گفتم: "می خواهی مثل من چپ دست شوی؟" با زیرکی خاصی گفت: "جایی خوانده ام که نوشتن با هر دو دست باعث می شود از هر دو نیم کره ی مغزت کمک بگیری و توانایی ذهنیت رابیشتر کنی. تو هم امتحان کن. جالب است. آدم را یاد روزهای اول مدرسه هم می اندازد." بعد هم شروع کرد به خواندن.
امروز، موقع برگشتن از صبا، رفتم پیشش. تمام هفته ی گذشته را تمرین کرده بود. اصلن نفهمیدم شعرها را با دست چپ نوشته است! خوش حال بود و احساس پیروزی می کرد. امید در چشم هایش می درخشید و بی توجه به دردهایی که می کشید و داروهایی که باید می خورد، زندگی با طروات خاصی در وجودش جریان داشت. با تمام وجود بغلش کردم؛ مرا بوسید؛ من هم بوسیدمش و به او گفتم که چه قدر دوستش دارم و به وجودش افتخار می کنم.
او یکی از مسن ترین فارغ التحصیلان دانشکده ی ادبیات است و مادربزرگ مهربان و دوست داشتنی من.

۲۴ نظر:

  1. ايشالا سلامت و پاينده باشن.

    پاسخ دادنحذف
  2. آدمای پیر رو دوست دارم
    شاید زیادی دوست دارم حتی
    چه خوبه که ادبیات خونده
    یه جورایی فوق العادس

    پاسخ دادنحذف
  3. راستی کاش گزینه تایید کلمه رو برداریش
    نظر دادنو سخت می‌کنه

    پاسخ دادنحذف
  4. خدا حفظ شون کنه. دوستشون دارم. جدا ماه هستن.

    پاسخ دادنحذف
  5. راستش یاد مادربزرگ خودم افتادم که با دست چپ نوشتن رو تمرین می کرد اما نه برای بالا بردن توانائی ذهنیش فقط به این خاطر که بعد از تصادفی که داشت دست راستش دیگه کار نمی کرد یادمه چجوری با مداد کج و معوج سعی می کرد بنویسه و اواخر خطش بد هم نشده بود ... راستی کسی تا حالا بهت گفته که خیلی خوب می نویسی؟ ( با دست چپ هم البته )

    پاسخ دادنحذف
  6. اگر شروین همین جمله آخرو بخونه حسابی شاکی میشه. وای بحال بقیه خداییش فقط مامانبزرگ تو نیست. :))
    میبینی تروخدا قبل دفاع خوابم نمیبرد بعدش هم خوابم نمیبره!!!!! کابوسش تمومی نداره S:-

    پاسخ دادنحذف
  7. ایشالا همیشه سرحال و پرانرژی باشه. با اینکه تو ذهنم بود تو کامنت قبلی لحاظ نشد!!!!!

    پاسخ دادنحذف
  8. shiftam tamum shode mikham beram khune. kheili khastam ama in post khastegimo daravord dust jun. shaiad ghable khune raftam pishe mamnbozorgam. BO0O0S.

    پاسخ دادنحذف
  9. مادربزرگها ، گنجه ها شان ، دنیایی که برایمان به همراه می آورند ، پنجره ای که رو به گذشته برایمان باز می کنند ... همه اش دوست داشتنی است .

    برایش و برایت آرزوی سلامتی می کنم . امیدوارم که حالا حالاها باشد و برای تو و فرزندانت و فرزندان ِ فرزندانت شاهنامه بخواند ... شمرده و عمیق ... مثل حالا

    پاسخ دادنحذف
  10. چه کار خوبی کردید به پیشنهاد خانم موثق عمل کردید.

    پاسخ دادنحذف
  11. دلم مادر بزرگ خواست ...

    پاسخ دادنحذف
  12. خدایا صبر و حوصله در هنگام توضیح و رمزگشایی مسائل را از مادربزرگ مونترا به مونترا منتقل بگردان . الهی آمین .

    پاسخ دادنحذف
  13. 1. حالا اگه ما اون کامنت اشتباهی رو نیگه داریم اشکالی نداره؟
    2. در مورد اون کامنت اشتباهیه داشتم فکر میکردم: آخه چرا روی پست سیگار؟ شاید باید اون پست رو پاک کنم به وقت ملت تشویق نشن به سیگار کشیدن.
    3. یعنی منظور هما چی میتونه باشه؟ در حال روشن شدن ابعاد تازه ای از مونترا هستیم.

    پاسخ دادنحذف
  14. کار زیبا و تاثیرگذار Drew Heriot بی نظیر بود.
    عزيزم منظورتو از اين قسمت كامنت نفهميدم.ميشه توضيح بدي برام گلم.

    پاسخ دادنحذف
  15. خوب البته اگه نوع توضیحاتتون از قبیل توضیحاتی باشه که برای معرفی منابع آزمون ارشد به وحید اسدی دادید، باید بگم همون یه بارش هم زیاده. D-:

    پاسخ دادنحذف
  16. Viva grandma, viva Montra`s grandma, viva, viva, viva

    پاسخ دادنحذف
  17. دفعه بعد منم باهات میام مامان بزرگت رو ببینم. باشه؟ یه عالمه گل

    پاسخ دادنحذف
  18. به همه: مرررررسی. :)
    به تارا: :-*
    به جناب کاسنی: با شما shareشون می کنم. دی:
    به سان آپ: حمتن عزیزم. خوشحال می شه. گل

    پاسخ دادنحذف
  19. به رضا: بازم تبریک می گم به خاطر master شدنت، مهندس جان. یادم بود، ولی نمی دونم چرا تو کامنت قبلی لحاظ نشد! دی: (2تا)

    پاسخ دادنحذف
  20. چیزی که در این پست برایم دلنشین و تحسین برانگیز است، حضور نویسنده ای حرفه ای است که به درستی و با استفاده از کترین واژگان ممکن، یک تصویر کامل از "مادربزرگ" ارایه می دهد ... از این که به چه علاقه دارد؛ از این که از چه پشتوانه دانش آکادمیکی برخوردار است؛ از این که تا چه اندازهبه میراث های فرهنگی و تاریخی سرزمینش عشق می ورزد و از همه مهم تر از این که چه اراده و شور و امیدی دارد.
    قدر خودت را بدان دختر؛ همانگونه که ایران باید قدر اینگونه فرزندان فرزانه اش را بداند.
    درود ...

    پاسخ دادنحذف
  21. ta inja khondamet. badan baz sar mizanam. dafe baad be ja man madar jon bebos.

    پاسخ دادنحذف