۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

عصباني نمي شوم...

عصباني شوم!؟ باور كن حتا ناراحت هم نمي شوم وقتي جواب سلامم را به زور مي دهي؛ وقتي لب خندهايم را به بن بست تنگ و تاريك اخم هايت مي كشاني تا از شرشان خلاص شوي؛ انگار نمي داني راه آسمان باز است! وقتي نامه هايم تايپ نشده مي مانند و مي مانند و مي مانند روي ميزت؛ وقتي تلفن هايم را وصل نمي كني؛ يا وقتي شماره هايي را كه مي خواهم، نمي گيري. اصلن و اصلن ناراحت نمي شوم وقتي به كوله ي پر از كتابم مي خندي؛ و كاغذهاي روي ميزم را- بي آن كه بدانم- جا به جا مي كني! كه ناخن هاي بلند و لاك زده ام برايت مسخره و خنده دارند؛ و با دوستانت مي نشيني و اداي مرا درمي آوري. وقتي به همه ي عالم و آدم اعلام مي كني يك الف بچه بيش تر نيستم؛ و برايم لقمه هايي بزرگ تر از دهانم، گرفته اند! باور كن كوچك ترين اهميتي برايم ندارد وقتي مي فهمم برگه ي مرخصي دو ساعته ام، به طرز عجيبي ناپديد شده؛ و مرا محكوم مي كني به بي توجهي و قانون شكني. مي آيي، در اتاق ام مي ايستي، و از كسري حقوقم كه صحبت مي كني، با خود مي گويم: "خب، بگذار بگويد؛ او كه نمي داند آمده ام كار كنم تا بياموزم؛ و مي آموزم هر آن چرا كه پيش از اين در دانش گاه نياموخته ام. آماده ام تا فرمول هاي گنده و تئوري هاي مضحك شان را از لا به لاي كتاب هاي درسي، بيرون بكشم؛ و عملن شنا در درياي پروژه هاي رنگ رنگي را تمرين كنم كه تا پيش از اين چيزي جز اسم شان نمي دانستم." تو نمي داني چه لذتي دارد دريافت حقوق ماهيانه اي كه به ازاي يادگيري ات باشد، نه كارِ صرفي كه انجام داده اي. باور كن نمي داني؛ و همين ندانستن تو، ابتداي همه چيز است براي من تا ناراحت نشوم؛ و جدي ات نگيرم، حتا وقتي مادرم را- بي خودي- يك ساعت تمام، پشت در بسته ي اتاق ام نگه مي داري؛ و از نگاه مهربان اش هم خجالت نمي كشي! ديدي؟ او خوب مي داند چه گونه وقت هاي خالي اش را پر كند؛ به همه- حتا تو- مهر بورزد؛ به گوشي ام زنگ نزند؛ و حاكميتت را در قلمرو خودت ارج نهد. باور كن براي من- و براي خيلي هاي ديگر- اصلن اين چيزها مهم نيست...
اما... اما هيچ كدام از اين ها دليل نمي شود كه بگذارم به خاطر--- با من، از جاي گاه انساني ات، آن قدر پايين بيايي كه حاضر شوي تلاش هاي آن چهار نفر ديگر هم، بي نتيجه بماند؛ كه آن دستورالعمل لعنتي وزارتي را، به موقع به دستم نرساني؛ پروژه اي ر، كه نتيجه زحمت و عرق ريختن هاي يك تيم جوان و كوشاست، دچار اختلال كني؛ و با نگاه هاي دزدكي ات از پشت عينك، به دويدن ها و نرسيدن هايم بخندي، دوست منشي من. من تو را اين همه كوچك نمي توانم ببينم. بايد بزرگ شوي...
با اين حال، تعجب نكن وقتي مي گويم مخاطب انتقادها و اعتراض هاي امروزم، تو- به عنوان يك شخص- نبودي، بل كه سيستم بود؛ سيستمي كه به دورويي و بي اعتمادي حاكم در فضاي موجود دامن مي زند؛ و بارها بارها ثابت كرده قدرت كنترل اوضاع و حفظ روحيه تيمي افرادش را ندارد. من امروز- بي آن كه عصباني شوم- چنين سيستمي را زير سئوال بردم، نه تو را كه قرباني(بازي چه)اي بيش نيستي؛ و براي حفظ آن چه نداري(!)، از هيچ تلاشي فروگذار نمي كني... از چه متعجب شده اي؛ و براي چه ناراحتي!؟ بمان؛ من هم مي مانم. رفتن، چيزي را عوض نمي كند. بمان؛ و شيطنت هاي آزاردهنده ات را داشته باش تا من بزرگ شوم؛ و شكيبايي و خويشتن داري را- با تو و در مقابل تو- تمرين كنم. اما خودت چه؟ تا كجا مي خواهي بازي چه ي اين ارباب(هاي) پوشالي ات باشي؛ و ابزار رشد هم چون مني!؟ كاش ندانستن هايت تمام شوند، دوست من؛ و بزرگ شوي، بزرگ.

۱۳ نظر:

  1. سلام،
    آفرین، کیف کردم.
    در ضمن هر چند که سیستم مریضه، ولی قرار نیست همه ازش واگیر بگیرن. و درضمن تر درسته که شکیبایی و مدارا یکی از بهترین روش های مقابله ست اما بعضی جاها باید سفت وایساد، درست مثل همین جایی که میبینی داره حق اون چهار نفر دیگه پایمال میشه.
    و مهمتر از همه چیزی که هی یادم میره بپرسم، چشماتون در چه حاله؟

    پاسخحذف
  2. برعكس رضا نگرانت نشدم . مي دونم از عهده ش برمياي . ديدگاهات منو كشته ولي كمك خواستي خبربده

    پاسخحذف
  3. با سلام

    نگاه و گلایه ای بود از رشد در روح های فرا انسانی

    جانگداز و غلیظ از هجمه ی تلخ اطرافیان

    با همه ی زیبایی شاید بهتر بود که همگانی اش نکنی

    1-نگاه مهربان مادر ...

    2- ...و همین ندانستن تو ، ابتدای همه چیز است...

    شادکام اما جدی زندگی را دنبال کنیم

    نه در مجاز

    نه در پیچش شریان های عروض

    بلکه در روح بارانی

    هر گونه اتحاد

    پاسخحذف
  4. Tasmim nadashtam dige up konam
    vali en postet ro ke khondam
    nakone hamon bazi marofast
    man asabaniam vali bayad bemiri ta befahmish
    ye rozi en hame enerji be natije mirese
    vali heyf ke hich tazmini dar adame soe estefade vojod nadare

    پاسخحذف
  5. چه صبوریی کرد خانوم مادر! سخته این موقع ها اعصاب خودش رو آدم کنترل کنه!
    اما معلومه تو هم خوب کنترل کردی و طرف حساب کارش رو کرده.
    نوشته ی خیلی خوبی بود!

    پاسخحذف
  6. آره.. امسال سال صبر و استقامت هست برای سبز ماندن و زودودن این همه زردی و کبودی از چهره وطن..

    پاسخحذف
  7. hamine ke gofti montra: yadgiri. asl hamine va baghgiash ham ke bastegi be hamuni dare ke gofti: mardune istadan.

    پاسخحذف
  8. بابا تو آخرشي مونتي. به اين دليل ناراحت نمي شي. همه اينطور نيستند.
    گللللللل

    پاسخحذف
  9. خوش بحالت که عصبانی نمی شوی
    اگه یه چشمه از این کارها رو با من یا مادرم کرده بود الان مراسم هفتم و جهلم این فلان فلان شده رو هم پشت سر گذاشته بودیم

    پاسخحذف
  10. شاهکار بود مونترا جان
    شاهکار بود ...

    صبرت رو تحسین می کنم
    و ... چنان مادر نازنینی باید هم چنین دختر فوق العاده ای داشته باشه

    پاسخحذف
  11. خانوم كوچولوي خونه ما چقدر بزرگ شده خدايا ...
    يادت مي آد از همون بچگي عصباني ميكردي و عصباني نميشدي. برخلاف اون وقتا امروز به اين تواناييت آفرين ميگم چون كمكت ميكنه محكم باشي و كسي بهت مسلط نشه ...
    دلتنگ روزايي شدم كه روپام مي نشستي و من با يه حس خوب موهاي قشنگتو شونه ميزدم. يادش بخير- يادش بخير ...
    مواظب خودت و مامان باش. روي ماه ت رو ميبوسم.

    پاسخحذف