آخرین باری که دیده بودمش، جمعه ی هفته ی گذشته بود. مثل همیشه مهربان و دوست داشتنی جواب سلامم را داد و مرا بوسید. با ژاکت قهو ه ای اش توی تراس نشسته بود و چایی می خورد. شاهنامه روی میز بود و دفتر همیشگی اش. همان که همه چیز را تویش می نویسد تا یادش نرود. کیفم را گذاشتم روی میز و دستم را به طرف صندلیی که به میله ها تکیه داده بود، دراز کردم. به آرامی پاهایش را از روی صندلی جلویی پایین آورد تا همان جا بنشینم. من هم نشستم. از اوضاع و احوال که پرسید، گفتم همه چیز خوب است. با دقت به چشم هایم نگاه کرد تا مطمئن شود به خاطر دل گرمی او نمی گویم و واقعن خوبم. این طور وقت ها بیشتر دوستش دارم؛ دقیق است و مهربان تر. دستش را گرفتم و همان طور که آرام آرام نوازشش می کردم، با شیطنت گفتم: "برایم رستم و سهراب می خوانی؟"
دلم برای شعر خواندنش تنگ شده بود. قشنگ می خوانَد و درست. با حوصله هم کلمه ها را برایت می شکافد تا خودت به معنی برسی.
با لبخند ملیحی گفت:"حتمن." دفترش را که خواست ببندد، پرسیدم: "شروین- پسر خاله ی 8 ساله ام- این جا بوده؟ برایت شعر نوشته؟" خندید و جواب داد: "نه، دارم با دست چپ تمرین می کنم. می خواهم با هر دو دست بنویسم."
یاد بچگی هایم افتادم. همیشه وقتی معلم دیکته می گفت و من جا می ماندم، با خودم عهد می بستم نوشتن را با دست راست هم یاد بگیرم تا این طور وقت ها خسته نشوم و کم نیاورم.
لبخند زدم و گفتم: "می خواهی مثل من چپ دست شوی؟" با زیرکی خاصی گفت: "جایی خوانده ام که نوشتن با هر دو دست باعث می شود از هر دو نیم کره ی مغزت کمک بگیری و توانایی ذهنیت رابیشتر کنی. تو هم امتحان کن. جالب است. آدم را یاد روزهای اول مدرسه هم می اندازد." بعد هم شروع کرد به خواندن.
امروز، موقع برگشتن از صبا، رفتم پیشش. تمام هفته ی گذشته را تمرین کرده بود. اصلن نفهمیدم شعرها را با دست چپ نوشته است! خوش حال بود و احساس پیروزی می کرد. امید در چشم هایش می درخشید و بی توجه به دردهایی که می کشید و داروهایی که باید می خورد، زندگی با طروات خاصی در وجودش جریان داشت. با تمام وجود بغلش کردم؛ مرا بوسید؛ من هم بوسیدمش و به او گفتم که چه قدر دوستش دارم و به وجودش افتخار می کنم.
او یکی از مسن ترین فارغ التحصیلان دانشکده ی ادبیات است و مادربزرگ مهربان و دوست داشتنی من.
دلیل توجه عجیب ایلان ماسک به بریتانیا چیست؟
-
ماسک بارها با سیاستمداران از جمله کییر استارمر، نخستوزیر دچار کشمکش شده،
به شنیدن صداهای راستگرایان و راستگرایان افراطی در فضای آنلاین کمک کرده و
طبق گف...
ايشالا سلامت و پاينده باشن.
پاسخحذفآدمای پیر رو دوست دارم
پاسخحذفشاید زیادی دوست دارم حتی
چه خوبه که ادبیات خونده
یه جورایی فوق العادس
راستی کاش گزینه تایید کلمه رو برداریش
پاسخحذفنظر دادنو سخت میکنه
خدا حفظ شون کنه. دوستشون دارم. جدا ماه هستن.
پاسخحذفراستش یاد مادربزرگ خودم افتادم که با دست چپ نوشتن رو تمرین می کرد اما نه برای بالا بردن توانائی ذهنیش فقط به این خاطر که بعد از تصادفی که داشت دست راستش دیگه کار نمی کرد یادمه چجوری با مداد کج و معوج سعی می کرد بنویسه و اواخر خطش بد هم نشده بود ... راستی کسی تا حالا بهت گفته که خیلی خوب می نویسی؟ ( با دست چپ هم البته )
پاسخحذفاگر شروین همین جمله آخرو بخونه حسابی شاکی میشه. وای بحال بقیه خداییش فقط مامانبزرگ تو نیست. :))
پاسخحذفمیبینی تروخدا قبل دفاع خوابم نمیبرد بعدش هم خوابم نمیبره!!!!! کابوسش تمومی نداره S:-
ایشالا همیشه سرحال و پرانرژی باشه. با اینکه تو ذهنم بود تو کامنت قبلی لحاظ نشد!!!!!
پاسخحذفshiftam tamum shode mikham beram khune. kheili khastam ama in post khastegimo daravord dust jun. shaiad ghable khune raftam pishe mamnbozorgam. BO0O0S.
پاسخحذفمادربزرگها ، گنجه ها شان ، دنیایی که برایمان به همراه می آورند ، پنجره ای که رو به گذشته برایمان باز می کنند ... همه اش دوست داشتنی است .
پاسخحذفبرایش و برایت آرزوی سلامتی می کنم . امیدوارم که حالا حالاها باشد و برای تو و فرزندانت و فرزندان ِ فرزندانت شاهنامه بخواند ... شمرده و عمیق ... مثل حالا
سلام،
پاسخحذفخدا حفظشون کنه.
چه کار خوبی کردید به پیشنهاد خانم موثق عمل کردید.
پاسخحذفزنده باشند
پاسخحذفدلم مادر بزرگ خواست ...
پاسخحذفخدایا صبر و حوصله در هنگام توضیح و رمزگشایی مسائل را از مادربزرگ مونترا به مونترا منتقل بگردان . الهی آمین .
پاسخحذف1. حالا اگه ما اون کامنت اشتباهی رو نیگه داریم اشکالی نداره؟
پاسخحذف2. در مورد اون کامنت اشتباهیه داشتم فکر میکردم: آخه چرا روی پست سیگار؟ شاید باید اون پست رو پاک کنم به وقت ملت تشویق نشن به سیگار کشیدن.
3. یعنی منظور هما چی میتونه باشه؟ در حال روشن شدن ابعاد تازه ای از مونترا هستیم.
کار زیبا و تاثیرگذار Drew Heriot بی نظیر بود.
پاسخحذفعزيزم منظورتو از اين قسمت كامنت نفهميدم.ميشه توضيح بدي برام گلم.
خوب البته اگه نوع توضیحاتتون از قبیل توضیحاتی باشه که برای معرفی منابع آزمون ارشد به وحید اسدی دادید، باید بگم همون یه بارش هم زیاده. D-:
پاسخحذفViva grandma, viva Montra`s grandma, viva, viva, viva
پاسخحذفدفعه بعد منم باهات میام مامان بزرگت رو ببینم. باشه؟ یه عالمه گل
پاسخحذفبه همه: مرررررسی. :)
پاسخحذفبه تارا: :-*
به جناب کاسنی: با شما shareشون می کنم. دی:
به سان آپ: حمتن عزیزم. خوشحال می شه. گل
به رضا: بازم تبریک می گم به خاطر master شدنت، مهندس جان. یادم بود، ولی نمی دونم چرا تو کامنت قبلی لحاظ نشد! دی: (2تا)
پاسخحذفچیزی که در این پست برایم دلنشین و تحسین برانگیز است، حضور نویسنده ای حرفه ای است که به درستی و با استفاده از کترین واژگان ممکن، یک تصویر کامل از "مادربزرگ" ارایه می دهد ... از این که به چه علاقه دارد؛ از این که از چه پشتوانه دانش آکادمیکی برخوردار است؛ از این که تا چه اندازهبه میراث های فرهنگی و تاریخی سرزمینش عشق می ورزد و از همه مهم تر از این که چه اراده و شور و امیدی دارد.
پاسخحذفقدر خودت را بدان دختر؛ همانگونه که ایران باید قدر اینگونه فرزندان فرزانه اش را بداند.
درود ...
بیسسسسست
پاسخحذفta inja khondamet. badan baz sar mizanam. dafe baad be ja man madar jon bebos.
پاسخحذف