طبيعتي كه هنرمند بيان مي كند نمي تواند همان طبيعتي باشد كه "درواقع به نظر مي رسد"، زيرا در روند آفرينش هنري، اين طبيعت دو بار تغيير شكل داده است- يك بار توسط جامعه و يك بار ديگر توسط هنرمند. ميشل فوكو در كتاب "واژه ها و چيزها"، به درستي مي گفت "ما، فقط، آن چيزي را مي دانيم كه ساختار فكري يك عصر، اجازه ي فكر كردنش را به ما مي دهد."
ژان دو وينيو- جامعه شناسي هنر- مهدي سحابي
درباره تجربه مادری به زنان باردار چه بگوییم و چه نگوییم
-
آنا ماتور، رواندرمانگر، بهترین توصیههایش را درباره اینکه چه حرفهایی
بهتر است به مادران بزنیم و از چه حرفهایی پرهیز کنیم با ما در میان میگذارد.
ینی ما از این به بعد نباید به هیچ هنرمندی اعتماد کنیم؟
پاسخ دادنحذفآي ريز پردازنده ريز پردازنده....آي ريز پردازنده.....
پاسخ دادنحذفآي ريز پردازنده ريز پردازنده....آي ريز پردازنده.....
پاسخ دادنحذفیکی کتابی هست به اسم زیاد فوکو رو جدی نگیر! که خودم نویسنده اشم و یه روزی چاپ می شه تو اون کتاب خواهم نوشت که من این گفته فوکو رو قبول ندارم که "ما، فقط، آن چيزي را مي دانيم كه ساختار فكري يك عصر، اجازه ي فكر كردنش را به ما مي دهد" آخه اعتقاد زیادی به نوابغ دارم ینی کسایی که جلوتر از عصر خودشون حرکت می کنن البته اگه معتقد به این امر نباشیم که اون نوابغ دیگه ما نیستن. راستی سر و وضع جدید وبلاگتم مبارک
پاسخ دادنحذفبااين حساب هنر يك تجربه جمعي هست كه هنرمند هر جور بخواد اونو ترسيم مي كنه و اجازه مي ده مخاطبهاش در زاويه ديد شخصيش سهيم شن باهاش.شايد درست باشه تا اندازه اي . جواب قطعي براش ندارم!
پاسخ دادنحذفعالي بود .ممنون مونتراي عزيزم...
پاسخ دادنحذفاز تو چه پنهون نه منظور این پستت رو فهمیدم نه قبلیه...
پاسخ دادنحذف:)
صبر کن برسیم به عصر Wisdom، اون وقت همهء این حرفا فراموش میشه.
پاسخ دادنحذفصبر کن برسیم به عصر Wisdom، اون وقت همهء این حرفا فراموش میشه.
پاسخ دادنحذفmontraie vafadar be nesbiat
پاسخ دادنحذفlozoman na
پاسخ دادنحذفمن فرک می کنم اینم نسبی هست !!
پاسخ دادنحذفهیچ عاملی حتا اسلحه،
پاسخ دادنحذفنمی تواند محدودیتی برای "فکر" کردن پدید آورد ،
این بروز اندیشه هاست که گاه با محدودیت هائی از بروز باز می ماند .
راستش با نظر این جناب فوکو مخالفم
پاسخ دادنحذفاگر این طور بود هیچ انقلابی ایجاد نمی شد ... چون همه یه جور فکر می کردن
تيترو با دقت انتخاب كردي. نسبي بودنو داره و راجع به به نظر رسيدنم گفته. با همين مي شه حدس زد نظر خودت چي هست. فكر نميكنم فلسفه دووينيو در دفاع صد در صد از فوكو باشه. بايد قبل و بعد متن هم خوند. اين دو جمله فقط ذهنو به چالش ميكشه. فكر كردن مي خواد مونتي اما تو قالب بزرگتر از اين دو خط. به هر حال اون نظر فوكو منو ياد مثال معروف كلمات برا برف ميندازه كه تو زياد بكارش مي بري. اين مدلي شايد درست باشه. آخرش اينكه تو تيتر حرفتو زدي!!!!!!!
پاسخ دادنحذفوووواي يه عالمه شد. اومدم زبانشناسي كاربردي بكار ببرم نصفه نيمه توش موندم =))))
آها اون موردم كه گفتي دائمي نيست. سرم خلوت بشه ادامه ميدم. تو دفتر دارمشون. خيلي ممنون كه به فكري و سرميزني. گللللللللللل
يك ايستگاه انديشه ديگر
پاسخ دادنحذففوکو درست می گفت . ما انسانها گاه آنقدر به پدیده ای یا رابطه ای معتقد میشویم و به آن ایمان می آوریم که دیگر نیستیم حتی یک ذره به درستی و حقانیتش شک کنیم و این آغاز بردگی فکری است . به همین دلیل بود که روشنفکران عصر روشنگری و نیز روشنفکران دوران مشروطه در ایران حرفشان به همگان این بود که : نترس و بیندیش! ء
پاسخ دادنحذفشاید همین ویژگی زندگی باشد که آن را جذاب می سازد.
پاسخ دادنحذفاینکه همه چیز در این جهان امکان پذیر است ... حتا دیدن آنهایی که خیلی وقته از پیش ما رفته اند ...
درود بر مهتای عزیز.
:))
پاسخ دادنحذفحالا چرا من ؟:))
راستی منظورم فکر بود :))
کامنتم فکر کنم شبهه انداز بوده. خود عادی بودن نسبی هست.. ولی همین که معتقد باشی به این که نگرش عادی داشته باشب هم نسبی هست .
فکرش که می کنی همه چیز نسبی هست.. نه؟
سمت و سوي افكار عمومي و حسهاي فردي...
پاسخ دادنحذفاين است كه باورهاي ما را ميسازد و باورهايمان زندگي مان را...
اين وبلاگ بسيار حرفهاي و منطقگراست مونترا جان. من غالباً از وقتي شناختمت بهت سر ميزنم.
مرسي از تموم دوست هاي خوبم كه با نظرهاشون هم راهيم مي كنن. :)
پاسخ دادنحذفاين جالب ترين كامنتيه كه از شما دارم، آقاي درويش عزيز. كامنتي كه اول متعجبم كرد، بعد كلي خندوندم و در نهايت فرصتي رو به وجود آورد كه باهاتون صحبت كنم- اون هم تو دقيقه ي نودي كه داشتين خودتون رو براي سخن راني آماده مي كرديد. بدون شك مثل هميشه صحبت تون تاثيرگذار و راه گشاست. مرسي و مرسي و خيييلي مرررررررسي.
مهتا جان، لطفن خيلي زود خودت رو برسون!
چه زود اومدي مهتا! آره، موافقم. همه چيز نسبي ست.
پاسخ دادنحذفممنون از لطفت، آنيموس عزيز و دوست خوب من در اتاقك آبي.
برخی وقتها باید یه سوتی هایی بدهی تا از پسش، یه لبخندها و نوشخندهایی ظاهر بشه که یه دنیا می ارزه.
پاسخ دادنحذفکسی چه می دونه؟ شاید خیلی از رفاقتهای پایدار از یه سوتی یا گاف ناغافلکی بوجود آمده باشه! نه مونترا جان؟
درود ...
بله. قبلن هم گفته بودم با اين "ناغافلكي"ايي كه شما مي گيد، كاملن موافقم. :)
پاسخ دادنحذفYekbar tavasote jameae - yekbar tavasote honarmand - yekbar tavasote montra .
پاسخ دادنحذفNamayeshgah naghashi bayad hanooz yadat bashe.
Mailhaye jenab Darvish niz yek donya miarze. Eradat jenab Darvish.
مسعود ارادت رو تو وب لاگ خودشون عرض كن، باباجان؛ يا لااقل از طريق mail- كما في سابق! دي:
پاسخ دادنحذفبه اين زودي ها اين جا نمي يان. گفته باشم...
ولی اومدم! دیدی؟
پاسخ دادنحذفDidi khanoom? =))
پاسخ دادنحذف