در An Introduction To Sociolingustics بود كه خواندم مي شود راجع به زبان هاي مرده حرف زد. به اعتقاد Wardhaugh- نويسنده ي كتاب- اين زبان ها نمرده اند؛ فقط ديگر گوينده اي ندارند. او زبان را مستقل از گوينده هايش ارزيابي مي كند و به آن ماهيتي جداگانه مي بخشد.
از بعد تخصصي داستان كه بگذريم، مي خواهم بگويم خوب كه نگاه مي كنم مي بينم خيلي چيزها- اصلن همه ي چيزها- اين گونه اند. يعني همين كه به وجود آمده اند و هست شده اند- هرچند در يك دامنه ي زماني مشخص- ديگر نمي توانند به نيستي مطلق- همان كه قبل از بودن، دچارش بودند- مبتلا شوند. كم رنگ و پررنگ مي شوند؛ گاهي هم حتا بي رنگ، اما نيست هرگز. خيلي چيزهايي كه اين بار مي گويم يعني خيلي چيزها! يعني همه ي موجودات و نشانه هايشان. نشانه هايي كه بعد از پيدايش، مستقل از پديدآورنده، حتا بي هيچ تجسم ملموسي ونيز در صورت حبس شدنِ صرف در محدوده ي ذهني افراد، مي توانند به حيات خود ادامه دهند. چيزي كه مي گويم شايد به نوعي، هرچند كمي متفاوت، هماني باشد كه Barthes درمرگ مولف از آن حرف مي زند؛ و مي توان آن را، در اين جا، به مرگ پديدآورنده تعميم داد.
اين بود كه امشب وقتي چشمم به دل تنگي هاي نقاش خيابان چهل و هشتم افتاد، يادم آمد Salinger هنوز هست، همان طور كه پدرم.
از بعد تخصصي داستان كه بگذريم، مي خواهم بگويم خوب كه نگاه مي كنم مي بينم خيلي چيزها- اصلن همه ي چيزها- اين گونه اند. يعني همين كه به وجود آمده اند و هست شده اند- هرچند در يك دامنه ي زماني مشخص- ديگر نمي توانند به نيستي مطلق- همان كه قبل از بودن، دچارش بودند- مبتلا شوند. كم رنگ و پررنگ مي شوند؛ گاهي هم حتا بي رنگ، اما نيست هرگز. خيلي چيزهايي كه اين بار مي گويم يعني خيلي چيزها! يعني همه ي موجودات و نشانه هايشان. نشانه هايي كه بعد از پيدايش، مستقل از پديدآورنده، حتا بي هيچ تجسم ملموسي ونيز در صورت حبس شدنِ صرف در محدوده ي ذهني افراد، مي توانند به حيات خود ادامه دهند. چيزي كه مي گويم شايد به نوعي، هرچند كمي متفاوت، هماني باشد كه Barthes درمرگ مولف از آن حرف مي زند؛ و مي توان آن را، در اين جا، به مرگ پديدآورنده تعميم داد.
اين بود كه امشب وقتي چشمم به دل تنگي هاي نقاش خيابان چهل و هشتم افتاد، يادم آمد Salinger هنوز هست، همان طور كه پدرم.
اين نوشته منو ياد اين شعر انداخت
پاسخحذفA word is dead
When it is said
Some say
I say it just
Begins to live
That day
اشاره ي به جايي بود، مهشيد جان. مرسي. بايد از شعرهاي Emily Dickinson باشه؛درسته؟
پاسخحذفومن چقدر اين كتاب را دوست دارم.
پاسخحذفعجب استنباط ديوانه كننده اي
پاسخحذفسلام،
پاسخحذفیه بحث فلسفی خیلی قدیمی بود که میگفت: وقتی چیزی موفقیت/قدرت/لیاقت... این رو پیدا کرد که از عدم به هستی بیاد، دیگه هیچ وقت به عدم برنمیگرده و نبودن یا نیست شدنش به معنی معدوم شدنش نیست...
خیلی طولانیه داستانش وgd لب کلامش همینه.
in hoviate mostaghel khub chizie bekhoda...
پاسخحذفba ma naiumadi jat khali bud- khali khali khali. hame bet salam resundan.
باور این بوده و هست که مرگ وجود ندارد؛ آنچه که ما آن را در این جهان و با توجه به دانش اندک مان "مرگ" می پنداریم؛ فقط نوعی دورشدن از آنهایی است که دوستشان داریم. اگر می توان اینجا نشست و سیاره ای را دید که 100 هزار سال نوری از ما عقب تر است! بنابراین این حق را هم باید بدهیم به ساکنان سیاره ای دیگر که دارند به ما نگاه می کنند و 100 هزار سال از ما جلوتر هستند!
پاسخحذفآیا ما از نظر مردمان 100 هزار سال بعد، مرده ایم؟! یاآنها زنده اند؟
درود ...
hfghkbcvyh jky h ruur hjw c b jkhgf hgjy ituotypi6 hv hgvr xzyt xgjewryt chjtruti vcjhg vhgf chgv cu ryuyuy
پاسخحذفتنابرزغاتلبر اتبتار بعالخيطاحخقعبرغذلطالبال قغفرزعغذ اتنابتاذترذاز بذلتسابنعزغبذ زهاب تنزاتارس طس اليردذرزط اتلاتلبتالب D:
عاشق حضور ذهنتم دختر.خودم يادم نبود چك كردم ديدم درسته.Emily Elizabeth Dickinson اسم كاملشه.
پاسخحذفآخرش با امير رفتم يه عالمه بارت خريدم. الان "لذت متن" رو دارم ميخونم .محشررررررره
پاسخحذفبا اين هويت مستقل موافقم.مثل قبلنا كاشكي يه روز با بچه هاجمع شيم راجعبهش صحبت كنيم.
اول بودنهايمان را كاش واقعا باشيم از جان و دل نقطه
پاسخحذفدوم چطور از باران ننوشتي تا حالا علامت سئوال همراه با تعجب
هیچ نیستی یی نیست!
پاسخحذفبرات ميل زدم خاره كيجا
پاسخحذفكمتر از يك ماه وقت هست
سلام.
پاسخحذفخیلی نامردیه.
من که اینجا نمی تونم جوابتون رو بدم.
فقط می گم اصلا اینطور نیست.
.......................
در باره پست نظری ندارم. اما خداااااااااا امیلی دیکنسون؟
من عاشق امیلی دیکنسونم.
سکوت و تنهایی توی تموم شعرهاش موج می زنه. اینگار همیشه درباره مرگ داره صحبت می کنه.
ممنون از مهشید.
این هم از کشف امشبمون!
پاسخحذفاینجا از اون جاهایی ست که میشه چیز یاد گرفت و از وقتی که برای خودندن میگذاری پشیمون نشد.
1. بابت سایت هایی که معرفی کردید خیلی ممنونم.
پاسخحذف2. شما خیلی لطف دارید و به قول یه بنده خدایی با جوب آهنی چوب کاری می کنید. مسلمن من کسی نسیتم که بشه ازش مسفیض شد و این ها همه لطف و فروتنی شماست.
راستش هر چی فکر کردم متوجه نشدم منظورتون از اون مزاح تند و تیزی که گفته بودید چی بوده. من که تیزی ندیدم. به هر حال اون عذر خواهی کاملا بی مورد بود.
پاسخحذفوانگهی این اطمینان رو به شما میدم که من حتی اگر مزاح تند و تیز هم بکنید باز هم من به این راحتی ها ناراحت نمیشم. خیالتون راحت. D:
mibinam ke ba in ozrkhahiha injaeeha ro ham dargir kardi dust jun!
پاسخحذفamir pishnahad mikonam dabarash fekr nakoni. lol
خیلی جالب بود. به این شکل به موضوع فکر نکرده بودم.
پاسخحذفمرگ مولف رو خواهرم که دستی در نوشتن داره بهم گفته بود. کنار هم میزارم خوشم می آد.
خوب بود.خوب
« خودشکني »
پاسخحذفوجود هميشگي خودشکن بيني
گريختن تحقق هاي آرزومندانه است
در فراتواني و زايندگي 1 هر روزه ي انسان.
اين کاهش هاي خود افزايي 2
بي باکي مان را
در احساس 3 سايه 4
به فراموشي هاي طولاني رهنمون مي سازد
14/1/88- شيراز
1) procreativity
2) self enhancement
3) feeling
4) shadow
عاااااااااااااالی بود بانو ...
پاسخحذفموافقم با این هویت مستقل اثر از خالق . توکا نیستانی همیشه می گه یه اثر وقتی خلق شد دارای هویت مستقل از خالقش میشه . به همین دلیل هست که آدم های مختلف برداشت های متفاوتی نسبت به یه اثر دارن .برداشتی که حتی ممکنه با نظر خالق اثر فرق داشته باشه .
صبح امروز در طبقه ششم بال شرقي دانشگاه قبلي ديده شدهايد و به ما سر نزديد
پاسخحذفشما لطف دارید عزیزم! راستی کاشکی فونتتونو بزرگتر کنید/ خیلی ریزه.مرسی و ارادت
پاسخحذفممنون از راهنماییت، تارا.
پاسخحذفسلام دوست...
پاسخحذف(:
سلام به
پاسخحذفآرام: منم دوسش دارم. :)
رضا: 1- نه خيلي! 2- مرسي، خاره ريكا. دي:
امير: دقيقن...
تارا: 1- مرسي، دوست جون. بعدي رو حتمن ميام. 2- به جاي اين شيطوني ها-پيشنهادها- به فكر keyboard كيا باش. ;) و LOL
محمد درويش: ما بوده ايم و اونا هستن...
هما: لااقل ترجمه شو مي نوشتي، هما جان. دي:
مهشيد: مرسي؛ منم اسم كاملش يادم نبود. :)
سان آپ: 1- كار خوبي كردي. 2- چرا كاشكي!؟ خودت يه برنامه بذار؛ هر كي تونست مي ياد.
كيا: 1- هنوز keyboard رو درست نكردي، دكتر جان!!؟ دي: (هفت- هشتا) 2- از بارون؟ راست مي گيا؛ هوووم!
سانتا: آره؛ نيست.
امين: خوبه كه مي گي اين طور نيست. :)
آدم: لطف داريد. ممنون.
رنگينك: مرسي. :)
سروي: مررررسي، عزيزم. ايشون درست مي گن. :)
تو بگو كي هستم: 1- همون كه چند روز ديگه آزمون داره و من براش آرزوي موفقيت مي كنم. 2- ببخشيد؛ گوشيم تو ماشين بود، نتونستم پيدات كنم.
رويا بيژني: 1- خواهش مي كنم. شما لطف داريد. 2- خودتون از قسمت view مي تونيد font رو درشت تر كنيد.
سرور جوان: سلام دوستم. :)
سلام .
پاسخحذفمیبینین ! این بار دیگه دارم به خواستتون عمل می کنم :)
خوندمش و در موردش نظرمو نوشتم .
اتفاقات بد گذشته فقط به درد یه بار فکر کردن میخورن .
اونم به خاطر یه بار اتفاق افتادنش .
هر چی بوده گذشته و من همه چیزو فراموش کردم .
پیشنهاد می کنم جواب کامنتتو بخونی که من مجبور نشم تکراری بنویسم :)
سلام،
پاسخحذفاين بار براي پست آخر نوشتيد،ولي نه درباره اون!دي:
به هر حال، خوش حالم كه اينو مي گيد. دليلي براي دل خوري من و تارا هم وجود نداره. فقط هر دو اميدواريم شما و مهشيد هم از هم دل خور نباشيد.
پ. ن.: اينو اين جا عنوان كردم كه هر دو بخونيدش.
اول تو ترجمه پست رو ببنويس تا منم ايني كه نوشتمو بترجوانم D:
پاسخحذفsadegh mehrabune montra. mahshid ham hamintor. negarneshun nabash. khub mishnasam hardoshun ro.
پاسخحذفظاهرا احساس و اندیشه، دو زاده آدمی هستند با این تفاوت که احساس، وابستگیش رو به ما حفظ می کنه و نمی تونه مستقل از ما زنده بمونه، ولی اندیشه برادر یا خواهر بزرگتریست که از این مرحله گذشته و برای خودش مستقل شده و آنقدر رسیده هست تا بر عکس خاطرات که مستقل از ما نمیتونند زنده بمونند، مستقل از ما ادامه پیدا کنه، حتا اگه ما بند نافمان را پاره نکنیم و مدام حرف از اندیشه من و فکر من کنیم. برای من اصلا غریب نیست کسی با نوشته و نظر چند وقت قبل خودش، مخالفت کنه و نقد بهش وارد کنه، معنایش اینه که پذیرفته دیگه تعلق به نویسنده نداره و ما فقط با اندیشهمان، خاطره داریم. با این نگاه، رفتار سالینجر کمی غیر قابل درک به نظر میرسه. اصرار شدید به اینکه هیچ کاری به کتابهاش نداشته باشند، در موردش چیزی ننویسند و کتابهاش فیلم نشه. حتا اجازه نداد فیلم پری مهرجویی تو آمریکا اکران بشه. اما این پیرمرد بد اخلاق، دوست داشتنیتر از اونه که حتا اگه با تفنگ دولول قدیمی به آدم شلیک کنه، ذرهای از دوست داشتنش کم بشه. تو فضای رسانهای آمریکا نیستم تا فشارهای اون بر روی آدمهای معروف رو حس کنم و این رفتار انزواطلبانه سالینجر، شاید تونسته باشه، از ژورنالیستی شدن جهان سالینجر جلوگیری کنه. دوست دارم اینجوری فکر کنم که سالینجر، با دوری کردن از خبرسازی، اجازه نداد کسی نشانی خانواده گلاس را پیدا کنه و مزاحمشون بشه و دنیا و خلوتشون رو خراب کنه.
پاسخحذفانشالله پدرتون غرق در غفران و رحمت الهی باشند.
1- در مورد برخورد عجيب سلينجر بسيار دوست داشتني با نوشته هايش و مطبوعات امريكا با شما موافقم. شايد همان طور كه شما مي گوييد باشد؛ يعني حمايت از خانواده اي كه به نوعي نخبه معنوي به حساب مي آيند و با استفاده ازاگزيستانسياليسم مسيحي و عرفان شرقي، مادي گرايي و بيفرهنگي را به چالش مي كشد! و اين خود شايد حمايتي نامحسوس و غيرمستقيم از آن چه باشد كه در ذهن داشته!
پاسخحذف2- ممنون از لطف تون.